۱۳۹۳/۱۱/۱۰    ۱:۴۰     بازدید:۵۲۳۸       کد مطلب:۹۳۰۴۷۷          ارسال این مطلب به دیگران

فرهنگی ، اعتقادی »
  ،   داستان محمد بن عيسي بحريني و ملاقات با امام زمان (عج)
داستان محمد بن عيسي بحريني و ملاقات با امام زمان (عج)
موقعي که شهر بحرين در تصرف فرنگيان بود شخصي از مسلمين را به حکومت آن جا گماشتند تا موجب آبادي بيشترآن جا گردد. اين والي مردي ناصبي بود و وزيري داشت که تعصبش از وي بيشتر بود. وزير نسبت به اهل بحرين که دوستدار اهل بيت بودند اظهار دشمني مي کرد و براي نابودي و زيان رساندن به آن ها حيله ها مي انگيخت. يک روز وزير درحالي که اناري در دست داشت نزد والي رفت و انار را به او داد. والي ديد بر روي پوست انار نوشته شده:«لااله الاالله محمد رسول الله ابوبکر و عمر و عثمان وعلي خلفاء رسول الله»
وقتي به دقت آنرا نگريست ديد که اين عبارت به طور طبيعي در پوست انار نوشته شده به طوري که گمان نمي رفت ساخته دست بشر باشد. او از اين حيث در شگفت ماند.
والي به وزير گفت اين دليل روشن و برهان محکمي است برابطال مذهب رافضي ها. (شيعيان) نظر تو درباره مردم بحرين چيست؟ وزير گفت: اين جماعت متعصب هستند و منکر دلائل مي شوند امر کن آن ها را حاضر کنند و اين انار را به آنها نشان بده اگر پذيرفتند و به مذهب ما درآمدند شما ثواب فراوان برده ايد و چنانچه نپذيرفتند و همچنان بر گمراهي خود باقي ماندند آنها را در قبول يکي ازاين سه چيز مخير گردان. يا حاضر شوند با ذلت و خواري مثل يهود و نصاري جزيه بدهند، يا جوابي براي اين دليل روشني که نمي توان آن را ناديده گرفت بياورند و يا اين که مردان آن ها کشته شوند و اولاد ايشان اسير گردند و اموالشان به غنيمت گيريم. والي راي وزير را مورد تحسين قرار داد و فرستاد علما و افاضل و نيکان و نجبا و بزرگان شيعه بحرين را احضار نمودند وانار را به آن ها نشان داد و گفت اگر جواب قانع کننده اي نياوريد يا بايد کشته شويد و اسير گرديد و اموالتان ضبط شود يا همچون کفار جزيه دهيد. آن ها چون انار را ديدند سخت متحير شدند و نتوانستند جواب شايسته اي بدهند، رنگ صورتشان پريد و بندهاشان به لرزه افتاد، سپس بزرگان آنها به والي گفتند سه روز به ما مهلت بده شايد بتوانيم جوابي که مورد پسند واقع شود بياوريم و گرنه هر طور مي خواهي بين ما حکم کن. والي هم به آن ها مهلت داد رجال بحرين در حالي که هراسان و مرعوب و متحير بودند از نزد والي بيرون آمدند و مجلس گرفتند و مشورت کردند.
آن گاه بنا گذاشتند از ميان صلحا و زهاد بحرين ده نفر و ازميان آن ده نفر سه نفر انتخاب کنند و چون چنين کردند به يکي از آن سه نفر گفتند تو امشب برو به بيابان و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسيله امام زمان ياري بخواه. او هم رفت و شب را به صبح آورد و چيزي نديد و برگشت و جريان را اطلاع داد. شب دوم نفر دومي و شب سوم نفر سومي که مردي پاک سرشت و دانشمند به نام محمدبن عيسي بحريني بود با سر و پاي برهنه رو به بيابان نهاد و مشغول دعا و گريه و توسل به خدا بود که شيعيان را ازاين بليه رهايي بخشد و حقيقت مطلب را روشن سازد.او براي تامين این منظور به حضرت صاحب الزمان (عج) متوسل گرديد.درآخر شب ناگاه ديد مردي اورا مخاطب ساخته و مي گويد: « محمد بن عيسي بحريني چه شده تورا بدين حال         مي بينم؟ و براي چه به بيابان آمده اي؟ »محمد بن عيسي گفت: « اي مرد مرا به حال خود واگذار من براي مطلب مهمي آمده ام که آن را جز براي امام خود نمي گويم و شکوه آن را نزد کسي مي برم که اين راز را بر من آشکار سازد.»گفت :‌ « اي محمدبن عيسي من صاحب الامر هستم مقصودت را بگو. »
گفت : « اگر تو صاحب الامر مي باشي داستان مرا مي داني .»فرمود :‌ » آري تو به خاطر مشکل انار و مطلبي که بر روي آن نوشته شده و تهديدي که والي کرده به بيابان آمده اي.»محمد بن عيسي گفت : « آري اي آقاي من! شما مي دانيد ما چه حالي داريم به داد ما برس .»حضرت فرمود : « اي محمد بن عيسي ! وزير ملعون درخت اناري در خانه خود دارد و قالبي از گل به شکل انار در دو نصفه ساخته و توي هرنصفي از آن قسمتي ازآن کلمات را نوشته و آن گاه آن قالب را روي اناري نهاده و دروقتي که انار کوچک بود توي آن گذاشته و آن را محکم بسته آن گاه به مرور که انار بزرگ شده آن نوشته در پوست انار تاثير بخشيده تا به به اين شکل درآمده است. فردا نزد والي    مي روي و به او مي گويي جواب تو را آورده ام ولي حتما بايد در خانه وزير باشد. وقتي به خانه وزير رفتيد به سمت راست خود نگاه کن که غرفه اي مي بيني آن گاه به والي بگو جواب در همين غرفه است. وزير مي خواهد از نزديک شدن به غرفه سر باز زند ولي تو اصرار کن و سعي کن از آن بالا بروي وقتي ديدي وزير بالا رفت تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار مبادا از تو جلو بيفتد. هنگامي که وارد غرفه شدي در ديوار آن سوراخي مي بيني که کيسه سفيدي در آن است آن را بردار که خواهي ديد قالب گلي انار که براي اين نقشه ساخته درآن کيسه است. سپس آن را جلو والي نهاده و انار معهود را درآن بگذار تا حقيقت مطلب روشن شود و به والي بگو ما معجزه ديگري هم داريم و آن اين که داخل اين انار جز دود و خاکستر چيزي نيست اگر         مي خواهي صحت آن را بداني به وزير بگو آن را بشکند. وقتي وزير آن را شکست دود و خاکستر به صورت و ريش او مي ريزد.»
محمد بن عيسي شادي کنان دست حضرت را بوسيد و مراجعت نمود صبح که نزد والي رفتند همان طور که امام دستور داده بود عمل کردند.والي به محمد بن عيسي گفت : « چه کسي اين خبر را به تو داده است .»گفت : « امام زمان علیه السلام »والي پرسيد :« امام شما کيست ؟ »محمد بن عيسي يک يک ائمه را معرفي کرد تا به امام زمان علیه السلام رسيد .والي گفت : « دستت را دراز کن تا من گواهي دهم نيست خدايي مگر خداوند يگانه و اين که محمد صلی الله علیه واله بنده و پيامبر اوست و خليفه بلافصل بعد از او امير مومنين علي علیه السلام »و اقرار به تمام ائمه کرد و ايمانش نيکو گشت سپس دستور قتل وزير راداد و از مردم بحرين عذر خواهي کرد. اين حکايت نزد مردم بحرين مشهور و قبر محمدبن عيسي بحريني درآن جا معروف و مردم به زيارت آن مي روند.

منبع:بحارالانوار جلد 13 صفحات 943-940


انتهای پیام


ضمائم:
نظرات بازدیدکنندگان

نظر شما درباره این مطلب


امنیت اطلاعات و ارتباطات ناجی ممیزی امنیت Security Audits سنجش آسیب پذیری ها Vulnerability Assesment تست نفوذ Penetration Test امنیت منابع انسانی هک و نفوذ آموزش هک