۱۴۰۱/۱/۲۸    ۱۱:۳۹     بازدید:۲۹۰۶       کد مطلب:۹۱۲۱۷۲          ارسال این مطلب به دیگران

حکایتها » اجتماعی ، تربیتی
  ،   حوادث تاريخ در ماه رمضان
 
 حوادث تاريخ در ماه رمضان
 
سيد حسين موسوى راد لاهيجى
--------------------------------------------------------------------------------
روز اول ماه مسجد النبى (ص) دچار آتش سوزى شد
روز اول ماه رمضان بنا به نقل «سمهودى مورخ عامه‏» در سال 654 هجرى، مسجد النبى (صلى الله عليه و آله) و حجرات مقدسه آن دچار آتش سوزى شد، و به قدرى شعله‏ هاى آتش دامنه‏ دار شد، که سقف و ديوارها را فرا گرفته و فرو ريخت اين زمان مصادف با حکومت معتصم عباسى بود، وى دستور داد، بنيان مسجد را دوباره به پاى داشتند (1) .
ولايتعهدى امام رضا (ع) در اول ماه رمضان
ايضا از وقايع روز اول ماه رمضان «بنا به نقل شيخ مفيد در مسار الشيعه‏» روز بيعت به ولايتعهدى حضرت رضا عليه‏ السلام است، و اين عمل از طرف مامون عباسى فقط يک نقشه سياسى براى فرو نشاندن انقلابات داخلى مخصوصا جلوگيرى از خروج و قيام شيعيان ايران (که در اوائل خلافت مامون گرداننده خلافت او بودند) انجام گرفت. و ديگر ترس قيام اولاد على ( عليه‏ السلام) از جمله عوامل ولايتعهدى حضرت رضا ( عليه‏السلام) از طرف مامون به شمار مى‏آيد. (2)
غزوه تبوک يا فاضحه در روز سوم ماه رمضان
غزوه تبوک يا فاضحه از جنگهاى حساس بين مسلمانان و روميان که در سال نهم هجرى بر پا شد و به صلح انجاميد نيز در روز سوم ماه مبارک رمضان واقع گشت، و علت ايجاد اين جنگ چنين بود که جاسوسان، به دربار امپراطور روم (هراقليوس) (هرقل) گزارش دادند، که پيامبر اسلام از دار دنيا رفت، امپراطور شوراى نظامى تشکيل داد، و تمامى حاضران موقع را مناسب بسيج لشکر روم عليه حجاز ديدند و به سرپرستى مردى به نام يوحنا، يا (باغباد) ، به سوى حجاز رهسپار، و در تبوک (محلى ميان حجر و شام) با سپاه اسلام تلاقى کردند، و سپاه اسلام در تبوک کناره چشمه آبى تمرکز يافتند، و اينکه چرا اين جنگ را فاضحه مى‏نامند بدان علت است که منافقان از حضور در جنگ تخلف ورزيدند، و رسوا شدند، و اين جنگ را «ذو العسره‏» نامند زيرا که مسلمانان از نظر آذوقه و مرکب و مهمات بسيار در عسرت و سختى بسر بردند. (3)
وفات حضرت ابو طالب (ع) در روز هفتم
روز هفتم ماه رمضان بنا به نقل شيخ مفيد قدس سره سال دهم بعثت‏ حضرت ابو طالب عم و يار با وفاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) وفات يافت.
همان مرد بزرگوارى که در تمام نشيب و فرازهاى دوران رسالت و قبل از سالت‏برادر زاده عزيزش را يارى کرد و شر قريش را از او بازداشت و قلب نازنين پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در تبليغات و رسالت الهى خوشحال و مسرور نمود، و با کلماتى نظير: «اذهب يابن اخى فقل ما احببت فو الله لا اسلمک لشى‏ء ابدا» اى پسر برادرم برو و هر چه دوست مى‏دارى بگو (با مشرکين و قريش) به خدا سوگند تو را در هيچ پيش آمدى وا نمى‏ گذارم، (نوازش مى‏نمود) و از او پشتيبانى میکرد.
کفه ايمان ابو طالب از کفه ايمان همه خلق سنگين‏تر است
آرى به اين بزرگوار تهمت ‏بى ايمانى مى ‏زنند، حضرت باقر ( عليه‏السلام) فرمود: اگر ايمان ابى طالب را در يک کفه ترازو بگذارند و ايمان اين خلق را در کفه ديگر، ايمان او سنگين‏تر است. (4) آرى ابو طالب چهل و دو سال، در نهايت وفا و صميميت و فداکارى به کفالت و حمايت پيامبر (صلى الله عليه و آله) پرداخت، که او مانند پدرى مهربان و همسرش فاطمه بنت اسد همچون مادرى او را خدمت و حفاظت و پرستارى نمودند. و مرگ ابو طالب پيامبر (صلى الله عليه و آله) را به شدت متاثر ساخت، چرا که حضرت يگانه حامى و پناه‏گاه خود را بعد از خدا از دست داد، که دشمن پس از او بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) جرى و گستاخ گشتند. و مدفن آن حضرت در مکه قبرستان ابو طالب که به نام آنجناب ناميده شده قرار گرفت، «تغمده الله ببحبوحات جنانه‏» (5)
وفات حضرت خديجه ماه رمضان سال دهم بعثت
در ماه مبارک رمضان سال دهم بعثت‏ خديجه بانوى فداکار و همسر بى نهايت مهربان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) در روز دهم به سن شصت و پنج‏ سالگى از دنيا رفت، و پيامبر (صلى الله عليه و آله) او را با دست مبارک خويش در حجون مکه (قبرستان ابو طالب) به خاک سپرد، و حزن در گذشت او پيامبر (صلى الله عليه و آله) را بسيار محزون ساخت که پيامبر (صلى الله عليه و آله) سال درگذشت‏ حضرت خديجه را «عام الحزن‏» سال اندوه نام نهاده، بلى خديجه همسر بى همتاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بانوئى که از ثروت او اسلام رونق يافت و پشت پيامبر (صلى الله عليه و آله) راست‏شد، بايد سال درگذشتش را «عام الحزن‏» نام نهاد و مصيبت پيامبر (صلى الله عليه و آله) شدت گرفت، زيرا که پيامبر (صلى الله عليه و آله) مادر شايسته دخترش زهراى مرضيه را از دست داده و يارى همچون خديجه را هرگز به دست نخواهد آورد. (6)
به خدا سوگند بهتر از خديجه را خدا به من عوض نداده
عايشه گفت پيامبر (صلى الله عليه و آله) از خانه بيرون نمى‏رفت مگر آنکه خديجه سلام الله عليها را ياد مى‏کرد، و بر او به خوبى و نيکى مدح و ثنا مى‏نمود، روزى از روزها غيرت مرا فرا گرفت، گفتم: او پيره زنى بيش نبود، و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است، پيامبر (صلى الله عليه و آله) غضبناک شد، به طورى که موى جلوى سرش از غضب تکان مى‏خورد سپس فرمود: نه به خدا قسم بهتر از او را خدا به من عوض نداده، او به من ايمان آورد هنگامى که مردم کافر بودند، و تصديق کرد مرا، هنگامى که مردم مرا تکذيب مى‏ کردند و در اموال خود با من مواسات کرد، وقتى مردم مرا محروم ساختند، و از او فرزندانى خدا روزى من کرد که از زنان ديگر محروم فرمود، «يعنى خدا فاطمه را از او به من عنايت فرمود» (7)
دوازدهم حديث مواخاة و عقد برادرى در اسلام
در دوازدهم رمضان، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بين اصحاب عقد برادرى خواند، و بين خود و على ( عليه‏السلام) نيز برادرى قرار داد، و با اين عقد اخوت، برادرى و مساوات و برابرى را در اسلام بنيان گذاشت اهل جهان را يک عائله و افراد بشر را عضو يک خانواده شمرد، و براى هميشه نژاد پرستى و امتيازات مادى و قبيلگى و رنگ و پوست را از ساخت مقدس اسلام پاک نموده وا اسف از استعمار و استثمار فرهنگى و سياسى دنياى استکبار که مانع از اجراى اين اصل در روى زمين است.
ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون (8)
اين آئين شما آئين يگانه‏اى است «مشترک همه اديان من است‏» و من پروردگار شمايم، پس مرا بندگى کنيد» .
قل يا ايها الناس انى رسول الله اليکم جميعا (9)
بگو: اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم، ولى اين بينات و براهين ساطعات براى يهود و نصاراى آن روز همچنين براى صهيونيست و امپرياليست اين زمان خوش آيند نبوده و نيست، چون آنان با اين مساواتها و برابريها نمى‏ توانند تفوق و برترى خود را بر جهان مستضعفين محکم سازند و جلو استحمارشان از خلق، گرفته مى‏شود!!.
بجرم سخن ناروايم چهره‏ ام را پايمال کن
وقتى ابوذر غفارى در محضر رسول الله (صلى الله عليه و آله) با «غلام سياهى‏» درمحاکم ه‏اى مى ‏گويد: «يابن السوداء» اى پسر سياه پوست، پيامبر عزيز اسلام ناراحت و خشمگين شده فرمود: «طف الصاع طف الصاع ليس لابنى البيضاء على ابن السوداء فضل الا بالتقوى او بعمل صالح‏» همانند هم هستيد و هيچ برترى بر يکديگر نداريد مگر به تقوى يا عمل صالح، «فوضع ابوذر خده على الارض و قال للاسود قم فطا على خدى تکفيرا له عن قوله‏» ابوذر به کفاره اين سخنى که گفت چهره خود را به روى زمين گذارد، و به آن سياه پوست گفت: برخیز و بر چهره من به کفاره گناهم پاى بمال (و عفوم کن) (10) اين مکتب مکتبى مترقى و قابل رشد در جهان است اگر دشمن بگذارد.
اين است مفهوم مساوات و برابرى
و اين سخن رئيس مذهب تشيع حضرت صادق ( عليه‏السلام) است که فرمود: «المسلم اخ المسلم، و حق المسلم على اخيه المسلم ان لا يشبع و يجوع اخوه، و لا يروى و يعطش اخوه، و لا يکتسى و يعرى اخوه فما اعظم حق المسلم على اخيه المسلم‏» (11) مسلمان برادر مسلمان است و حق مسلمان بر برادرش اين است که او سير نگردد و برادرش گرسنه باشد و او سيراب نگردد، در حالى که برادرش تشنه است، و او پوشيده نباشد که برادرش عريان باشد آنگاه حضرت فرمود چه بزرگ است‏حق مسلمان بر برادر مسلمانش.
چه کسى جز على (ع) لياقت ‏برادرى پيامبر (ص) را داشت؟
آرى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بين افراد صحابه با قرين و همرتبه خود، برادرى ايجاد کرد، و بر اين اساس هم بايد براى خويش برادرى انتخاب کند لذا کسى را لايق بر اين مقام جز على ( عليه ‏السلام) نديد او را به برادرى برگزيد، که خداوند ضمن وحى که به جبرئيل و ميکائيل کرد فرمود:
افلا کنتما مثل علي بن ابيطالب آخيت‏بينه و بين محمد (12)
آيا شما مانند على بن ابى طالب نيستيد؟ (و از فداکارى او درس نمى‏گيريد؟) به اين دليل من بين او و محمد (صلى الله عليهما) برادرى برقرار کردم و اين سخن در شان حضرت به مناسبت ليلة المبيت «که على ( عليه ‏السلام) در جاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) خوابيد» آمده است.
تعريف اخوت و برادرى از پيامبر (ص)
درباره اخوت و برادرى مؤمنين با يکديگر، پيامبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: «انما المؤمنون فى تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد اذا اشتکى منه عضو واحد تداعى له سائر الجسد بالحمى و السهر» (سفينة البحار، جلد 1، ص 13) .
مؤمنين در ترحم و عواطف انسانى البته به منزله يک جسد هستند، به هنگام احساس درد از يک عضو بدن سائر اعضاء و جوارح بدن به سبب تب و بيدارى تداعى نموده و به درد مى‏آيد.
يعنى اگر يک انسان مسلمان و مؤمن در قاره آفريقا و يا آسيا و ديگر نقاط جهان از گرسنگى و درد فقر، به جان آيد و يا از بين برود، ما مسلمانان بايد احساس مسؤوليت نموده و آن درد را به جان احساس کنيم، واى بر ما که اگر در کشور خود افراد گرسنه و محروم داشته باشيم و خم به ابرو نياوريم، زيرا که اسلام مرز نمى ‏شناسد، تمامى مسلمين در جهان به منزله يک پيکر و يک جسد هستند که بايد شريک دردهاى همديگر بوده و غمخوار هم باشيم.
ولادت امام مجتبى سبط اکبر (ع) در روز پانزدهم
پانزدهم ماه رمضان (بنا به نقل شيخ مفيد و شيخ بهائى در توضيح المقاصد) روز ولادت موفور السعادت حضرت سبط اکبر، امام حسن مجتبى ( عليه‏ السلام) است، و اين در سال سوم هجرت واقع شده است، وقتى مژده ولادت اين نور پاک را به پيامبر(صلى الله عليه و آله) دادند، امواج سرور و شادمانى دل مبارک حضرت را فرا گرفت و مشتاقانه و با شتاب به خانه دخترش و محبوبه‏اش سيده زنان عالم رفت، فرمود: «يا اسماء هاتينى ابنى‏» ، پسرم را به من بده اسماء نوزاد مبارک را به جد بزرگوارش داد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه فرمود: (که نخستين صدائى که گوش نوزاد با او آشنا شد، صداى حق جدش خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله) بود، صداى توحيد، صداى تکبير، صداى تهليل، و صداى تصديق به نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله) جد گرامش. که خداى توفيق اين سنت‏سنيه را به امتش و به شيعيان حضرت مجتبى ( عليه‏ السلام) در مورد نوزادان عنايت فرمايد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «يا على هل سميت الوليد المبارک؟» آيا اين نوزاد مبارک را نام گذارده ‏اى؟عرض کرد: «ما کنت لاسبقک يا رسول الله؟» بر شما سبقت نمى ‏گيرم، هنوز لحظاتى نگذشته بود که بشير وحى جبرئيل نازل شد، و فرمان خدا را به پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسانيد، يا رسول الله «سمه حسنا» او را حسن نام گذار، پيامبر (صلى الله عليه و آله) شخصا براى حسن ( عليه‏ السلام) عقيقه کرد، و بسم الله گفت و دعا کرد.
صلح امام حسن (ع) يک تکليف الهى بود
بسيارى از مردم شخصيت ‏حضرت مجتبى ( عليه ‏السلام) و تاثير بسيار حساس و فوق العاده صلح آن حضرت را در حفظ اسلام آن طور که بايد نمى‏ شناسند، و قدر و ارزش روش و سيره آن حضرت نزد بسيارى مجهول مانده است، در حالى که صلح امام حسن ( عليه‏ السلام) يک تکليف خدائى و وظيفه شرعى بود که در آن شرائط و احوال، امام ( عليه‏ا لسلام) ناگزير از تحمل آن شد، يا به عبارت ديگر اوضاع، آن را بر آن حضرت تحميل کرد، و بر حسب حديث مشهور و مسلم از طريق اهل سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) آن را خبر داده و او را بسيادت و آقائى و اصلاح طلبى معرفى فرمود، ولى آنچه مورد وفاق همه هست (در بين روايات در اين رابطه) اين مضمون است «ان ابنى هذا سيد يصلح الله به بين فئتين (او بين فئتين عظيمتين) » پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: براستى اين فرزندم (امام حسن عليه‏السلام) آقائى است که خداوند به سبب او بين دو گروه عظيم صلح ايجاد مى‏کند، که در بعضى از نقلها «من المسلمين‏» دارد، که مورد اتفاق نيست، و به احتمال قوى جعل طرفداران بنى اميه و معاويه است، زيرا به عقيده اماميه کسى که با امام زمان خود اعلان جنگ نمايد، و زير بار بيعت‏با او نرود کافر است، و اين درست نيست که پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرموده باشد که به وسيله فرزندم بين دو گروه مسلمان صلح برقرار مى‏گردد، معنايش اين است که پيامبر (صلى الله عليه و آله) معاويه را مسلمان و خروج او عليه فرزندش امام مجتبى ( عليه‏ السلام) را مشروع مى‏داند. (13)
به روايتى ولادت امام جواد (ع) در پانزدهم واقع شد
بنا به نقل شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در «مسار الشيعه‏» ولادت با سعادت حضرت امام محمد تقى ( عليه‏السلام) در پانزدهم ماه مبارک رمضان سال 195 هجرى اتفاق افتاده، که شيخ کلينى در کافى تولد آن حضرت را در ماه رمضان 195 مى‏داند، و بعضى معتقدند در هفدهم و نوزدهم اين ماه واقع شده.
محدثان بزرگ و علماء عاليقدر، افتخار کسب علوم از آن حضرت را داشته و در غامض ‏ترين مسائل علمى او را حلال مشکلات می افتند، که پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر حسب روايات متواتره حضرت جواد (عليه ‏السلام) را به امامت معرفى و امت را به رهبرى وجود مبارک امام جواد (عليه‏ السلام) بشارت داده است. (14)
دلائل امامت‏ حضرت جواد (ع) در حال صغرسن
مساله مهم از امام جواد ( عليه‏ السلام) امامت آن حضرت در سنين صباوت و صغرسن است، که در اينجا لازم به تذکر است امامت و پيشوائى پيش از سن بلوغ اگر چه تا آن زمان بطور رسمى سابقه نداشت، و در بين امامان پيش از آن حضرت کسى در چنين سنى بر مسند امامت ننشسته بود.
حضرات عيسى و يحيى در سنين کودکى پيامبر شدند
ولى اين موضوع در بين سائر حجج ‏خدا و انبياء و پيغمبران سابقه‏دار است، و حضرت عيسى و حضرت يحيى (ع) در کودکى به مقام نبوت رسيدند و قرآن درباره حضرت عيسى ( عليه‏ السلام) مى‏گويد، که در گهواره گفت:
انى عبد الله آتانى الکتاب و جعلنى نبيا» (15) من بنده خدا هستم، که خداوند به من کتاب داد (انجيل) و مرا نبى و پيامبر قرار داد، و در مورد حضرت يحيى خدا مى‏فرمايد:
و آتيناه الحکم صبيا (16)
و فرمان (نبوت) را در حالى که کودکى بيش نبود به او داديم.
اين مساله که علوم و دانشهاى امامان و قوت فهم و کثرت معارف آن به تعلم و آموختنى و رشد جسمانى نيست، همواره مقبول خواص و عوام بوده است. ابو حنيفه از حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) وقتى در سن هفت‏سالگى بود مسائل فقهى مى‏ پرسيد و پاسخ مى‏ شنيد.
خداوند مى‏فرمايد:
ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا (17)
پس کتاب (قرآن) را به بندگانى که آنها را برگزيديم به ارث داديم، امامان هر يک بنده برگزيده خدا بودند، که خدا کتاب و علم کتاب را به ايشان عطا فرمود، بنابر اين امام جواد ( عليه‏ السلام) با اين دلائل و هزارها دليل ديگر مى‏تواند در صغر سن امام و پيشواى شيعيان باشد. زيرا يکى از دلائل محکم و قابل قبول همه اين است که علم اوصياء پيامبر (صلى الله عليه و آله) از ناحيه خدا و به ارث از جدشان پيامبر (صلى الله عليه و آله) بوده و در نزد استادى غير خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله) تلمذ و تعلم نکردند.
وقوع غزوه بدر در 17 يا 19 ماه رمضان
در هفدهم يا نوزدهم ماه مبارک رمضان سال دوم هجرت، غزوه بدر واقع شد، (18) اين غزوه، نخستين مقابله سپاه اسلام با کفر، و نبرد اهل توحيد با اهل شرک بود، در اين غزوه مشرکان از جنبه ساز و برگ و اسلحه و مهمات بر مسلمانان برترى داشتند، و نفرات و افراد آنها تقريبا سه برابر سپاه اسلام بود.
اثرات جهانى جنگ بدر براى اسلام و مسلمين
جنگ بدر براى توحيد کلمه و کلمه توحيد و آئين جهانى اسلام ارزش حياتى داشت، و فتحى که در آن نصيب مسلمانان شد، پايه و اساس تمام فتوحات آينده اسلام شد، اهميت آن از اينجا معلوم مى‏گردد، که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به درگاه الهى دست‏به دعا برداشته و عرض مى‏نمايد:
«اللهم هذه قريش قد اقبلت‏بخيلائها و فخرها تحادک و تکذب رسولک، اللهم فنصرک الذى وعدتنى اللهم احسنهم الغداة‏» (19)
خدايا اين قبيله قريش اند که به علت تکبر و تفاخر با تو به مبارزه برخاسته و پيامبرت را تکذيب مى ‏نمايند. خدايا نصرى را که به من وعده فرموده بودى کجا است؟ خدايا صبحگاهان نيکى و هدايت‏ خويش را به آنان برسان.
خدايا اگر اين امت هلاک گردند تو ديگر پرستش نخواهى شد
حضرت کثرت عدد مشرکين، و قلت عدد مسلمانان را ديد، روى به قبله کرد و عرض کرد:
«اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد في الارض‏»
خدايا آنچه را که به من وعده فرمودى به انجام رسان، که اگر اين گروه هلاک شوند، ديگر در روى زمين پرستش نخواهى شد، آن قدر پيامبر اکرم دستهايش را به دعا بلند نگاهداشت که ردايش از دوش مبارک افتاد، در اين غزوه مسلمانان با صبر و استقامت جهاد کردند، و صدق نيات و راستى ايمان و اسلام خود را آشکار ساختند و خدا آنان را يارى کرد، و در جنگ بر دشمنان پيروز شدند و دين خدا را يارى نمودند و معلوم شد که مى‏توانند دعوت اسلام را به جهانيان برسانند و در هنگام فداکارى و جانبازى، اسلام را از اموال و اولاد و جانهاى خود گرامى‏تر مى‏دارند. (20)
شما برتريد اگر مؤمن باشيد
خداوند هم مى‏فرمايد:
و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنين (21)
سست نشويد و غمگين نباشيد، که اگر ايمان داشته باشيد برتر و والاتر از همه خواهيد بود.
فتح مکه در سال هشتم هجرى و بيستم ماه رمضان
انا فتحنا لک فتحا مبينا (22)
براستى ما براى تو پيروزى روشن و آشکارى ايجاد و مقرر نموديم، طبق نقل کتابهاى (23) معتبر فتح مکه در بيستم ماه مبارک رمضان سال هشتم هجرت اتفاق افتاد.
تا سال هشتم هجرت با فتوحات پى در پى و پيروزيهائى که نصيب اسلام شد شهر مکه، مرکز شبه جزيره و معبد همگان، و مسجد الحرام، و کعبه معظمه و قبله اسلام و مسلمين، همچنان در تصرف بت پرستان و مشرکان باقيمانده و بت پرستى و فساد و انحطاط اخلاقى و استثمار و استعباد انسانها در آنجا رائج‏ بود، و سيصد و شصت‏ بت‏ بر کعبه نصب بود که مورد پرستش بت پرستان و قريش قرار مى‏ گرفت، که وقتى مکه را پيامبر (صلى الله عليه و آله) فتح کرد و در کنار خانه خدا پياده شد، و بى امان به شکستن بتها پرداخت، بزرگ بتها، «هبل‏» بود که پيامبر (صلى الله عليه و آله) با چوبى به آنها اشاره مى‏کرد، يا گوشه کمان در چشم آنها مى‏ خلانيد، و اين آيه را مى‏خواند،
قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا (24)
(پيامبر) بگو که حق آمد و باطل نابود شد که هر آينه باطل نابود شدنى است، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از على (عليه ‏السلام) مشتى سنگريزه گرفت و بر آنها زد، و آيه
قل جاء الحق. . .
را قرائت نمود همه بتها برو افتادند سپس همه را از مسجد بيرون بردند و شکستند.
پاى على (ع) بر دوش پيامبر (ص) جهت‏شکستن بتها
براى انداختن چند بت‏بزرگ از فراز ديوار کعبه، به فرمان پيغمبر (صلى الله عليه و آله) امير المؤمنين على ( عليه‏ السلام) پا بر کتف مبارک پيامبر (صلى الله عليه و آله) گذاشت و بتها را بزير افکند، و با پيامبر (صلى الله عليه و آله) با اين وضع شکوهمند و افتخار آميز همکارى کرد.
عفو تاريخى و بى نظير پيامبر (ص) در فتح مکه
بر همه مردم جهان پيداست، که مردم مکه تا چه حد پيامبر و يارانش را آزار دادند، و از استهزاء و تمسخر، و تکذيب و جسارت و از بى ادبيهاى فراوان کوتاهى نکردند، او را با يارانش در شعب ابى طالب محصور، و در فشار اقتصادى و منع آذوقه گذاردند، و گروهى از مؤمنان ناچار هجرت کردند و به حبشه رفتند، و در ليلة المبيت تصميم قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله) گرفته و به حضرت حمله نمودند، که حضرت على ( عليه ‏السلام) آن شب به جاى رسول الله (صلى الله عليه و آله) خوابيده، و پيامبر (صلى الله عليه و آله) از مکه به مدينه فرار کرد، و ترک وطن نمود و به يثرب هجرت فرمود، باز هم دست از اذيت آن حضرت برنداشتند، و لشگر به سوى او کشيدند، اينک پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين شهر را فتح مى‏کند، خانه و ديار و همه چيزشان در اختيار سپاه اسلام درآمده هر فرمانى درباره آنها بدهد فورا بدون چون و چرا اجرا مى‏شود.
امروز، روز مرحمت است نه روز ملحمة
اگر بفرمايد «القتل‏» همه اهل مکه کشته مى‏شوند، اگر بفرمايد: «النهب‏» تمام- اموالشان به غارت مى‏رود، و اگر بفرمايد «الاسر» همه را اسير مى‏سازند، ولى آن معدن حلم و گذشت و عفو و رحمت وقتى شنيد «سعد» مى‏گويد: «اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة‏» امروز روز خون ريختن و کشتار است، امروز حرمت اهل مکه حلال مى‏گردد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
«بل اليوم يوم المرحمة‏»:
امروز روز مهر و رحمت و ملاطفت است‏به على ( عليه‏ السلام) فرمود: سعد را درياب و پرچم و لواء را از او بگير، و با رفق و مدارا وارد مکه شو. هنگامى که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد مکه شد، بزرگان قريش گمان مى‏کردند شمشير از آنها برداشته نخواهد شد، و همه قتل عام مى‏شوند. ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر در خانه کعبه معظمه ايستاد، و گفت: «لا اله الا الله وحده وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده‏» نيست معبودى جز خداى يکتاى يگانه، آنکه وعده‏اش را انجام داد، و بنده‏اش را يارى کرد، و سپاهش را عزت بخشيد، و ديگر گروهها را نابود ساخت. سپس خطاب به آنها فرمود: «ماذا تقولون، و ماذا تظنون؟چه مى‏گوئيد و چه گمان مى‏بريد؟» سهيل بن عمر عرض کرد: «نقول خيرا و نظن خيرا، اخ کريم و ابن اخ کريم قد قدرت‏» .
سخن به خير مى‏گوئيم، و گمان خير و نيکوئى مى‏بريم، برادرى کريم و پسر برادر کريمى، که بر ما قدرت يافته‏اى، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از اين سخنان رقت فرمود. و ديدگانش اشک آلود شد مردم مکه که پيامبر (صلى الله عليه و آله) را به اين حال ديدند صدايشان به گريه بلند شد و زار زار مى‏گريستند.
کلمه تاريخى «انتم الطلقاء» از پيامبر بود
آنگاه حضرت فرمود: من آن گويم، که برادرم حضرت يوسف گفت: «لا تثريب عليکم اليوم يغفر الله لکم و هو ارحم الراحمين، اذهبوا و انتم الطلقاء» امروز بر شما ملامتى نيست، خدا شما را بيامرزد، او رحم کننده‏ترين رحم کنندگان است، برويد همه‏تان آزاديد. (27)
شهادت حضرت امير المؤمنين (ع) در بيست و يکم ماه رمضان
يکى از حوادث بزرگ ماه رمضان شهادت مولاى متقيان على ( عليه‏ السلام) است، او از ياران با وفاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و وصى و وزير و ابن عم و دامان آن حضرت بوده که پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حق پسر عمش فرمود: «ان هذا اخى و وصيى و وزيرى و خليفتى فيکم فاسمعوا له و اطيعوا» ، همانا على ( عليه‏ السلام) برادر و وصى و وزير و خليفه من است در ميان شما از او بشنويد و او را اطاعت کنيد. (28)
مطلب جالب و قابل تذکر اين است که آن حضرت مساله شهادت خويش را خبر داد، صاحب کشف الغمه از کرامات حضرت على ( عليه ‏السلام) نقل مى‏نمايد: وقتى حضرت از قتال خوارج نهروان به کوفه برگشت، در ماه مبارک رمضان داخل مسجد شد، پس از دو رکعت نماز به منبر تشريف برد، خطبه بسيار زيبائى قرائت فرمود: «فخطب خطبة حسناء» آنگاه رو به فرزندش حضرت مجتبى ( عليه‏ السلام) کرد، فرمود يا ابا محمد چقدر از ماه رمضان رفته؟عرض کرد سيزده روز يا امير المؤمنين، سپس از امام حسين ( عليه‏ السلام) پرسيد يا ابا عبد الله چقدر از اين ماه مانده، عرض کرد هفده روز يا امير المؤمنين، آنگاه امام ( عليه‏ السلام) دست مبارک خويش را به محاسن شريف خويش گذاشت که در آن حال سفيد بود فرمود: اين محاسنم به خونم خضاب خواهد شد، سپس اين بيت را در مورد قاتلش فرمود:
اريد حياته و يريد قتلى
خليلى من عذيرى من مراد (29)
من خواستار حيات و زندگى او هستم و او قصد جانم مى‏کند، کسى که مورد علاقه من بود و او ابن ملجم مرادى است.
«ثم قال: هذا و الله قاتلى‏» ، سپس اشاره به او فرمود: اين قاتلم مى ‏باشد، گفتند يا امير المؤمنين آيا او را نمى‏کشى، فرمود: او که هنوز با من کارى نکرده است. (30)
عبد الرحمان بن ملجم مرادى لعنة الله عليه وقتى اين کلمات را شنيد سخت ترسيد و خاموش نشست تا آن حضرت از منبر فرود آمد، پس آن ملعون برخاست‏به عجله در برابر آن حضرت بايستاد و عرض کرد يا امير المؤمنين من حاضرم و در خدمت‏شما هستم، اين دست راست و چپ من است که در مقابل شما است، قطع کن دستهايم را و يا من را به قتل برسان، امام فرمود: چگونه تو را بکشم و حال آنکه جرمى از تو بر من واقع نشده است و اگر هم بدانم تو قاتل من هستى تو را نخواهم کشت، لکن بگو آيا از جهودان زنى حاضنه داشتى؟ و روزى از روزها به تو خطاب کرد: «اى برادر کشنده شتر ثمود؟» عرض کرد چنين بود يا امير المؤمنين، حضرت ديگر سخن نگفت (31)
جنگ نهروان جنگ با مقدس مآبهاى خوارج
جنگ نهروان: عاملين جنگ نهروان يک عده مقدس مآب و متظاهر به اسلام بودند، «که در زمان جمهورى اسلامى هم زياد به چشم مى‏خورند» از نظر ظاهر آنان به همه دستورات اسلامى عمل مى‏ کردند، و ظاهر آراسته و عوام پسندى داشتند، ولى متاسفانه گرفتار يک نوع انحراف در مساله رهبرى شده بودند، و مى‏خواستند فهم انحرافى خود را به مقام رهبرى و امام معصوم تحميل کنند، امام على ( عليه ‏السلام) در مقابل آشوبهاى آنان تحمل و بردبارى نشان داد، نصيحت و ارشاد نمود، ولى آنها از اين بردبارى و عطوفت على ( عليه‏ السلام) سوء استفاده کردند، وقتى که امام ( عليه ‏السلام) از هدايت و ارشاد آنها مايوس شد، با قاطعيت مخصوص به خود براى سرکوبى اين انگلهاى مزاحم نيروى خود را بسيج کرد، و چندين هزار نفر از آنان را در سرزمين نهروان به هلاکت رسانيد. امام على ( عليه‏ السلام) با اين عمل شجاعانه خود خط اسلام را مشخص کرد که هر کس تحت هر عنوان گرفتار انحراف شود بايد هلاک گردد، خواه طلحه و زبير دو صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله) و خواه معاويه و خواه مقدس مآبهاى خوارج، انحراف از خط مستقيم اسلام راستين گمراه کننده و اختلاف آفرين است و بايد سرکوب شود، آنها را عفو نکرد، تا بمانند و متشکل شوند، و بيشتر فتنه کنند. (32)
و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة
و قاتلوهم حتى لا تکون فتنة و يکون الدين لله (33)
بکشيد آنان را تا آنکه فتنه‏اى نباشد و دين مال خدا باشد.
شب بيست و سوم از وقايع مهم ماه رمضان و ليلة القدر است
از اسحاق بن عمار روايت است، گفت‏شنيدم از حضرت صادق ( عليه‏السلام) که فرمود: بعد از آنکه مردم پرسيدند ارزاق در نيمه شعبان قسمت مى‏شود، فرمود سوگند به خدا که اين گونه نيست، مگر در شب نوزدهم از ماه رمضان و بيست و يکم و بيست و سيم، که در شب نوزدهم، «يلتقى الجمعان‏» ، و در شب بيست و يکم «يفرق کل امر حکيم‏» و در بيست و سوم «يمضى ما اراد الله جل جلاله ذلک و هى ليلة القدر التى قال الله تعالى خير من الف شهر» .
اسحاق بن عمار گفت عرض کردم، معنى «يلتقى الجمعان‏» چيست، فرمود: «يجمع الله فيها ما اراد من تقديمه و تاخيره و ارادته و قضائه‏» ، جمع مى‏فرمايد در اين شب (نوزدهم) آنچه اراده فرموده از تقديم و تاخير ليلة القدر و مشيت و قضاء الهى تعلق گرفته، عرض کردم معنى «يمضيه فى ليلة ثلث و عشرين‏» چه چيز است، فرمود: خداوند در شب بيست و يکم تفريق مى‏فرمايد،
و يکون له فيه البداء
که ممکن است‏براى ذات اقدس احديت‏بداء حاصل شود «که تغيير و تحولى در زمان ليلة القدر برايش به وجود آيد» و چون شب بيست و سيم مى‏شود. «امضاه فيکون من المحتوم الذى لا يبدوله فيه تبارک و تعالى ليلة القدر» و محتوميت او را امضاء مى‏فرمايد، و ديگر بدائى از جانب حق جل و علا در آن امر از براى بندگان ظاهر نمى‏شود. (34)
نزول قرآن در شب قدر واقع شد
شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن (35)
ماه رمضان ماهى است که قرآن در آن نازل گرديده است.
قال الصادق (عليه ‏السلام) : «نزل القرآن فى اول ليلة من شهر رمضان و استقبل الشهر بالقرآن‏» (36) امام فرمود: قرآن در اول شب ماه رمضان نازل گرديده است، و ماه رمضان را با قرآن استقبال کن «که در حين رؤيت هلال رمضان، مستحب است نگريستن به قرآن مجيد» روايت‏بالا حاکى از اين است که قرآن در اول شب رمضان نازل شده، يعنى ابتداى شب نه شب اول رمضان، و لذا در نص صريح قرآن است که خدا مى‏فرمايد:
حم، و الکتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مبارکة انا کنا منذرين فيها يفرق کل امر حکيم (37)
و در سوره قدر مى‏فرمايد:
انا انزلناه فى ليلة القدر (38)
روز قدر از نظر منزلت چون شب قدر است
براستى ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم، آيا روز قدر همچنان شب قدر است؟هشام بن حکم روايت مى‏کند از ابى عبد الله ( عليه ‏السلام) قال: «ليلة القدر فى کل سنة و يومها مثل ليلتها» (39) فرمود: شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شبش مى ‏باشد.
آنچه از آيات سوره بقره و دخان، و قدر و بعضى ديگر از سور قرآن استفاده مى‏گردد، قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده است، و دفعة واحده آن هم در شب بيست و سوم ماه رمضان طبق روايات موجوده نازل شده است، و مؤيد نزول دفعى و يک جاى قرآن، کلمه انزل است که دلالت‏بر نزول دفعى دارد، و فرق بين انزال و تنزيل همان نزول دفعى و نزول تدريجى است، که انزال نزول دفعى و تنزيل نزول تدريجى را گويند، گروهى از مفسرين همين قول را تاييد کرده‏اند، (40) بنابر اين هر جا آيه انزال در قرآن بچشم مى‏خورد نزول دفعى است، و هر جا تنزيل به چشم مى‏خورد، نزول تدريجى را مى‏رساند، و اين هر دو به جا و منافاتى با هم ندارد، زيرا قرآن ابتدا در شب قدر يکجا به بيت المعمور نازل شد، و در طول سالهاى بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله) به طور تدريجى به آن حضرت نازل گشت و روايت‏حضرت صادق ( عليه‏ السلام) هم شاهد و مؤيد همين معنى است که مفسرين مى‏ گويند و بلکه بيان امام برهان مفسرين است.
نزول قرآن از نظر دفعى يا تدريجى
از امام صادق ( عليه‏ السلام) سؤال شد در ماه رمضان قرآن چگونه نازل شد؟در حالى که قرآن در طول بيست‏ سال به تدريج نازل شده است، فقال ( عليه ‏السلام) : «نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور، ثم انزل من البيت المعمور فى طول عشرين سنة‏» امام فرمود: قرآن به طور يک جا در ماه رمضان به بيت المعمور نازل گرديد، سپس از بيت المعمور در طول بيست ‏سال به تدريج ‏بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) نازل گرديده است. مرحوم علامه طباطبائى مى‏فرمايد: که قرآن يک نزول اجمالى داشته و يک نزول تدريجى و تفصيلى، و نزول اجمالى حقيقتى است متعالى که از دسترس افکار بشرى خارج است که قبلا بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) نازل گرديده است، اما تفصيل آن به طور تدريج ‏بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرضه گرديده است. (41)
نظر مبارک امام صادق (ع) در کيفيت نزول قرآن
در تفسير برهان از حضرت صادق ( عليه ‏السلام) آمده است که فرمود:
«ان الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى کتاب الله يوم خلق السموات و الارض، فعزة الشهور شهر الله عز ذکره و هو شهر رمضان، و قلب شهر رمضان ليلة القدر و نزل القرآن فى اول ليلة من شهر رمضان فاستقبل الشهر بالقرآن‏» (42)
براستى ماهها در نزد خداوند در کتاب خدا دوازده ماه است از روزى که آسمان و زمين آفريده شد، پس عزيزترين ماه نزد خدا ماه رمضان است گرامى باد يادش، و قلب ماه رمضان، شب قدر است، که قرآن اول شب ماه رمضان نازل گرديده پس ديدن ماه شب اول رمضان را با قرآن آغاز کنيد که مستلزم ثواب است.
نزول کتب آسمانى در ماه رمضان
مرحوم کلينى رحمة الله عليه در کافى از جعفر بن غياث روايت مى‏کند، که گفت از ابى عبد الله ( عليه‏ السلام) از قول خداى تعالى:
شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن
و اينکه به طور حتم قرآن در بيست‏ سال از اولش تا آخرش نازل شده است، پرسيدم؟ فقال ( عليه‏السلام) :
«نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور، ثم نزل فى طول عشرين سنة ثم قال: قال النبى صلى الله عليه و آله نزلت صحف ابراهيم فى اول ليلة من شهر رمضان، و انزلت التورية لست مضين من شهر رمضان، و انزل الانجيل لثلث عشرة خلت من شهر رمضان، و انزل الزبور لثمان عشرة خلون من شهر رمضان، و انزل القرآن فى ليلة ثلث و عشرين من شهر رمضان‏» (43) .
امام فرمود: قرآن جمله واحده و يکجا در ماه رمضان، به بيت المعمور نازل شد، از آن پس در طول بيست‏ سال به تدريج نازل گشت، سپس فرمود: که پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: صحف ابراهيم در شب اول رمضان نازل گرديد، و تورات، در ششم، و انجيل سيزدهم، و زبور داود ( عليه‏ السلام) در هجدهم ماه مبارک رمضان و قرآن در بيست و سوم رمضان المبارک نازل گرديده است.
فتح اندلس توسط طارق بن زياد
در رمضان سنه 92 فتح اندلس به دست مسلمين به رهبرى طارق بن زياد صورت گرفت و خداوند او را بر «ملک لذريق‏» در کنار نهر (لکة) به پيروزى رسانيد. (44) مسلمانان عرب و بربرهاى شمال آفريقا در سال 92 هجرى تحت فرماندهى سردار نامى طارق بن زياد که خود از قوم سلحشور بربر و يکى از افسران لايق موسى بن نضير فرمانرواى آفريقا بود با 12 هزار سپاهى از تنگه ميان مراکش، و اسپانيا، (که امروز به نام اين سردار نامى جبل الطارق ناميده شده) گذشت، و در اندک زمانى سراسر اسپانيا که شامل کشور پرتقال کنونى هم بود فتح کرد، دکتر گوستاولوبون مى‏نويسد: اين فتح با نهايت‏سرعت انجام گرفت، تمام شهرهاى بزرگ دروازه‏ها را به روى اين سپاه گشودند، و مانند قرطبه، مالقه، غرناطه، طليطله، و شهرهائى ديگر بدون مزاحمت فتح شد و به تصرف مسلمين درآمد و در طليطله که پايتخت مسيحيان بود، بيست و پنج تاج از سلاطين «گت‏» به دست مسلمانان افتاد. (45)
روز قدس روز مقابله مستضعفين عليه مستکبرين آخرين جمعه ماه رمضان
يکى از وقايع تاريخى که بسيار حائز اهميت است در اوائل پيروزى انقلاب اسلامى ايران که به دست زعيم و رهبر کبير مسلمين جهان حضرت امام خمينى مد ظله العالى دائر شده، «روز جهانى قدس است‏» که از روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان 1399 قمرى (1358 شمسى) شروع و مقرر گشت و هر ساله در چنين روزى تمام مسلمين جهان راهپيمايى کنند.
اينک قسمتى از پيام امام خمينى دامت‏برکاته به مناسبت روز جهانى قدس از نظر- خوانندگان گرامى مى‏ گذرد: روز قدس، جهانى است، و روزى نيست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفين با مستکبرين است، روز مقابله ملتهائى است که در زير فشار ظلم آمريکا و غير آمريکا بودند، روزى است که بايد مستضعفين مجهز بشوند، در مقابل مستکبرين، و دماغ مستکبرين را به خاک بمالند، روزى است که بين منافقين و متعهدين امتياز خواهد شد، متعهدين امروز را روز قدس مى‏دانند و عمل مى‏کنند به آنچه که بايد بکنند، و منافقين و آنهائى که با ابر قدرتها در زير پرده آشنائى دارند، و با اسرائيل دوستى دارند در اين روز بى تفاوت نيستند، و يا ملتها را نمى‏ گذارند که تظاهرات کنند.
روز قدس، روزى است که بايد سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود، بايد ملتهاى مستضعف در مقابل مستکبرين اعلان وجود بکنند، بايد همانطورى که ايران قيام کرد، و دماغ مستکبرين را به خاک ماليد، و خواهد ماليد، تمام ملتها قيام کنند، و اين جرثومه‏هاى فساد را به زباله‏دانها بريزند.
روز قدس، روزى است که بايد همت کنند و همت کنيم که قدس را نجات بدهيم، روز قدس روزى است، که بايد به اين روشنفکرانى، که در زير پرده با آمريکا و عمال آمريکا روابط دارند هشدار داد، هشدار به اينکه اگر از فضولى دست‏برندارند سرکوب خواهند شد.
روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است، و روز حکومت اسلامى است. (57)
سخنرانى امام خمينى مدظله العالى در روز قدس با محتوى و ابعاد وسيعى که دارد، اهم نکاتش بر تجمع و اتحاد مسلمين براى سرکوبى دشمنان اسلام تکيه شده، و اگر مسلمانان نيرومند جهان يد واحده شوند و اختلاف عقيده و اختلاف مذهب را کنار بگذارند، و براى دفاع از حريم اسلام، و قرآن، و کعبه، که مشترک بين همه اقشار مسلمين عالم است‏بکوشند، هرگز اجازه تجاوز کفار و منافقين را به حريم اسلام و مقدسات آن نخواهند داد، تا جائى که چند ميليون صهيونيست قبله اول مسلمين (بيت المقدس) را اشغال نموده، و در بين مسلمين تفرقه و جدائى بيندازند، و اينها هستند که شيعه را از سنى، و سنى را از شيعه جدا مى‏نمايند، وحدت مسلمين را به هم مى‏زنند، تا کمر مسلمين را بشکنند و از تفرقه آنان بهره‏هاى خود را ببرند. در اين رابطه که دشمن بين مسلمانان تفرقه‏اندازى مى‏کند تا بر آنان مسلط شود و اتحاد مسلمين را به دسيسه‏اى شکسته که تا مسلمين را جداى از همديگر متلاشى نمايند، مولوى مى‏ گويد:

جدا کردن باغبان، صوفى و فقيه و علوى را از هم

باغبانى چون نظر در باغ کرد
ديد چون دزدان بباغ خود سه مرد
يک فقيه و يک شريف و صوفئى
هر يکى شوخى فضولى يوفئى (58)
گفت‏با اينها مرا صد حجت است
لبک جمعند و جماعت رحمت است
بر نيايم يک تنه با سه نفر
پس ببرم شان نخست از يکديگر
هر يکى را من بسوئى افکنم
چونکه شد تنها سبالش بر کنم
حيله کرد و کرد صوفى را به راه
تا کند يارانش را با او تباه
گفت صوفى را برو سوى وثاق (59)
يک گليم آور براى اين رفاق
رفت صوفى گفت‏ خلوت با دو يار
توفقيهى وين شريف نامدار
ما بفتواى تو نانى مى‏خوريم
ما بپر دانش تو مى‏پريم
وين دگر شهزاده سلطان ما است
سيد است و خاندان مصطفا است
کيست آن صوفى شکمخوار خسيس
تا بود با چون شما شاهان جليس
چون بيايد مرو را پينه کنيد
هفته‏اى بر باغ و راغ من تنيد
باغ چبود جان من آن شما است
اى شما بوده مرا چون چشم راست
وسوسه کرد و مر ايشان را فريفت
آه کز ياران نمى‏بايد شگيفت
چون بره کردند صوفى را و رفت
خصم شد اندر پيش با چوب زفت
گفت اى سگ صوفئى کو از ستيز
اندر آيد باغ مردم تيز تيز
اين جنيدت ره نمود و با يزيد
از کدامين شيخ و پيرت اين رسيد
کوفت صوفى را چو تنها يافتش
نيم کشتش کرد سر بشکافتش
گفت صوفى آن من بگذشت ليک
اى رفيقان پاس خود داريد نيک
مر مرا اغيار دانستيد هان
نيستم اغيارتر زين قلتبان
آنچه من خوردم شما را خورد نيست
اين چنين ضربت جزاى هر دنيست
رفت‏بر من بر شما هم رفتنى است
چوب قهرش مر شما را خوردنى است
چون ز صوفى گشت فارغ، باغبان
يک بهانه کرد ز آن پس جنس آن
کاى شريف من برو سوى وثاق (60)
که ز بهر چاشت پختستم رقاق (61)
بر در خانه بگو قيماز را (62)
تا بيارد آن رقاق و قاز را
چون بره کردش بگفت اى مرد دين
تو فقيهى ظاهر است و اين يقين
او شريفى مى‏کند دعوى سرد
مادر او را که داند تا چه کرد
بر زن و بر فعل زن دل مى ‏نهيد
عقل ناقص و آنگهانى اعتميد
خويشتن را بر على و بر نبى
بسته است اندر زمانه هر غبى
آنچه گفت آن باغبان بو الفضول (63)
حال او بد دور ز اولاد رسول
گر نبودى او نتيجه مرتدان
کى چنين گفتى براى خاندان
خواند افسونها شنيد آنرا فقيه
در پيش رفت آن ستمکار سفيه
گفت اى خر اندرين باغت که خواند
دزدى از پيغمبرت ميراث ماند
شير را بچه همى ماند بدو
تو به پيغمبر چه ميمانى بگو
با شريف آن کرد آن دون از کجى
که کند با آل يس خارجى
شد شريف از ظلم آنظالم خراب
با فقيه او گفت‏با چشم پر آب
پايدار اکنون که ماندى فرد و کم
چون دهل شو ز خم مى‏خور بر شکم
مر مرا دادى بدين صاحب غرض
احمقى کردى ترا بئس العوض
شد از و فارغ بيامد کاى فقيه
چه فقيهى اى تو ننگ هر سفيه
فتويت اين است که اى ببريده دست
کاندر آئى و نگوئى امر هست
بو حنيفه داد اين فتوى ترا
شافعى گفته است اين اى ناسزا
اين بگفت و دست‏بروى برگشاد
دست او کين دلش را داد داد
گفت‏حقست‏بزن دستت رسيد
اين سزاى آنکه از ياران بريد
من سزاوارم به اين و صد چنين
تا چرا ببريدم از ياران بکين
گوش کردم خدعه و افسوس تو
مى‏زنم بر سر که شد ناموس تو
زد و را لقصه بسيار و بخست
کرد بيرونش ز باغ و در ببست
هر که تنها ماند از ياران خود
اين چنين آيد مر او را جمله بد. (64)
--------------------------------------------------------------------------------
پي‌نوشتها:
1- الوقايع و الحوادث، ص 13.
2- از همين کتاب و کتاب رمضان در تاريخ ص 11.
3- الوقايع و الحوادث ص 19 جهت اطلاع بيشتر از غائله جنگ تبوک به آدرس نامبرده مراجعه فرمائيد.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، نقل از رمضان در تاريخ، ص 48.
5- رمضان در تاريخ نوشته آيت الله صافى، ص 57.
6- اسد الغابه، مسار الشيعه مفيد- نقل از رمضان در تاريخ.
7- اسد الغابه، مسار الشيعه مفيد- نقل از رمضان در تاريخ.
8- سوره انبياء، آيه 92.
9- سوره اعراف، آيه 157.
10- روح الدين الاسلامى، ص 289، رمضان در تاريخ.
11- سفينة البحار، ج 1، ص 13.
12- الغدير، ص 48، ج 2، و خصائص الوحى المبين (نقل از رمضان در تاريخ) .
13- اقتباس از کتاب رمضان در تاريخ، آية الله صافى و براى اطلاع بيشتر از صلح امام حسن مجتبى ( عليه‏ السلام) به اين کتاب مراجعه گردد.
14- رمضان در تاريخ.
15 و 16- سوره مريم، آيه 12.
17- سوره فاطر، آيه 32.
18- توضيح المقاصد، ص 16- مسار الشيعه، ص 29- نقل از رمضان در تاريخ.
19- سيره ابن هشام، ج 2، ص 260 و 261.
20- رمضان در تاريخ.
21- سوره آل عمران، آيه 139.
22- سوره فتح، آيه 1.
23- مسار الشيعه، ص 30 و توضيح المقاصد، ص 7.
24- سوره اسرى، آيه 18.
25- علامه امينى مى‏نويسد: حافظ گنجى به اسناد خود از «حافظ ابى فضل سلامى‏» اين حديث را گفته که در نزد اهل نقل مشهور است، و ابن عساکر در تاريخش اين حديث مسند را از جابر بن عبد الله آورده است، که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: يا على: اگر امت من آن قدر روزه بگيرد، تا کوژ پشت‏شود، و آن قدر نماز بخواند تا چون زه کمان لاغر شود، ولى تو را دشمن دارد، خداوند به آتشش دراندازد.
و همچنين از ام سلمه روايت‏شده که رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اى ام سلمه!آيا وى را مى‏شناسى؟گفتم آرى، اين على بن ابى طالب است، فرمود خوى او با خوى من، و خون او با خون من يکسان است، و او گنجينه دانش من است، بشنو و گواه باش که اگر بنده‏اى از بندگان هزار سال خدا را در بين رکن و مقام عبادت کند، آنگاه با کينه على و عترتم به ملاقات خداى عز و جل رود، خداى او را در روز رستاخيز به رو در آتش دوزخ اندازد.
الغدير، جلد 4 ص 179، مترجم
26- رمضان در تاريخ، نوشته آيت الله صافى، ص 233.
27- رمضان در تاريخ، ص 237.
28- رمضان در تاريخ، ص 254.
29 و 30- کشف الغمه، ص 414.
31- وقايع الايام خيابانى تبريزى، ص 555- سپس اين شعر را انشاء کرد، و خطاب به نفس خويش و چنين فرمود:
اشدد حيازيمک للموت فان الموت لاقيکا
و لا تجزع عن الموت اذا حل بناديکا
اى على: کمر همتت را براى مرگ محکم ببند، زيرا بالاخره مرگ به ملاقات تو خواهد آمد، و اظهار عجز مکن از مرگ، آن هنگام که به سراغ تو آمد و تو را در بر گرفت.
32- روز شمار انقلاب، 24 رمضان.
33- سوره بقره، آيه 193.
34- وقايع الايام خيابانى، ص 460.
35- سوره بقره، آيه 185.
36- تفسير الميزان.
37- سوره دخان، آيه 1- سوگند به کتاب مبين (قرآن) که فرو فرستاديمش در شبى مبارک و ما بيم دهندگانيم، در آن شب هر کار با حکمتى تعيين و تقدير مى‏گردد.
38- سوره قدر، آيه 1.
39- وسائل کتاب صوم.
40- تفسير الميزان.
41- تفسير الميزان، جلد 2 (روزه و رمضان) .
42- وقايع الايام خيابانى، ص 143.
43- وقايع الايام تبريزى، ص 143.
44- ارکان الاسلام، ص 18.
45- تاريخ فتوحات اسلامى در اروپا، پيشگفتار.
46- مرغکى چون گنجشک.
47 و 48 و 49- شب ميلاد پيامبر (صلى الله عليه و آله) علائمى و غرائبى اتفاق افتاد، از آنجمله درياچه ساوه پرستش مى‏شد فرو رفت و خشک شد، و رود سماوه سالها خشک بود پر از آب شد و آتشکده فارس که سالها خاموش نشده بود خاموش گشت، و هر بتى به رو به زمين افتاد.
50- تجد فلاتى است کوهستانى در عربستان، يمامه قسمتى از عربستان است.
51- تهامه دشت‏ساحل و باريکى از شبه جزيره سينا تا عدن و در کنار بحر احمر ممتد است.
52- حمامه کبوتر.
53- نايژه: ناى کوچک گلوگاه.
54- کشور قسطنطين مقصود امپراطورى روم است که پايتخت روم بود.
55- پطرک: سردار مجوس بود، مطران: يکى از درجات روحانيت کليساى رومى بود.
56- انجيل که به کتاب مانى نيز انگليون گويند.
57- سخنرانى امام خمينى مدظله العالى در روز جهانى قدس، سنه 1358 تفصيل اين سخنرانى در کتاب رهنمودهاى امام، ص 96 موجود است.
58- ياوه‏گوى، بيهوده‏گوى.
59- خانه.
60- خانه.
61- نان تنگ.
62- کنيز و خدمتکار.
63- نادانى که خود را دانا نمايد.
64- مولوى مثنوى، ص 167.  
-------------------------------------------------------------------------------
منبع: کتاب روزه درمان بيماريهاى روح و جسم، ص 176 ، از طر يق شبکه HAWZAH.NET
 
 
 
  
 
 

انتهای پیام


ضمائم:
نظرات بازدیدکنندگان

نظر شما درباره این مطلب


امنیت اطلاعات و ارتباطات ناجی ممیزی امنیت Security Audits سنجش آسیب پذیری ها Vulnerability Assesment تست نفوذ Penetration Test امنیت منابع انسانی هک و نفوذ آموزش هک