۱۳۹۵/۷/۱۸   9:3  زيارة:4231     ویژه کودکان و نوجوانان


داستانهای از کربلا شماره 7

 




امام حسن عسگرى عليه السلام و زوّار کربلا و خراسان

روايت شده که روزى دو نفر از محّبان ، يکى از زيارت خراسان و ديگرى از زيارت کربلا به شهر سرمن راى (سامرّا) وارد مى شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى عليه السلام معروض داشتند آن حضرت ، آن دو را پيشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پياده تشريف مى آوردند، يکى از اصحاب عرض کرد:

يابن رسول اللّه اسب سوارى موجود است چرا سوار نمى شويد، فرمودند: به خود گوارا نمى بينم که دوستان و محبّان ما پياده باشند و من سوار شوم ، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ايشان تشريف آوردند.

آن حضرت به ايشان نظر مبارک مى کرد و مى گريست به حدّى که عرض ‍ کردند: يابن رسول اللّه سبب گريه شما چيست ؟

فرمودند: سبب گريه من اين دو نفر زائر هستند، وقتى به زائر خراسان نظر ميکنم جدّم امام رضا عليه السلام به خاطرم مى آيد که در ولايت غريب ، بى کس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدى نبود تا او را يارى و دلدارى نمايد.

و وقتى به اين زائر مى نگرم به خاطرم ميرسد که جدّم سيّدالشهداء(ع ) که در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بى کس و تنها در ميان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روى خاک و ريگهاى کربلا افتاده بود و درميان اهل ظلم کسى نبود که يارى اش کند پس هر کس که يارى و اعانت زوّار ما را کند گويا ما را اعانت و يارى کرده است .

کتاب مفتاح الجنّه


 


انتهای پیام