۱۳۹۱/۱/۱۵   9:58  زيارة:1593     رویدادها


شمه ای از اخلاق ،صفات و کرامات حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام)

 


شمّه اى از اخلاق ، صفات و کرامات حضرت فاطمه عليهاالسلام
 
در (( کشف الغمه ، امّ المؤ منين - رضى اللّه عنها - )) نقل شده است که فرمود: فاطمه عليهماالسلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در سيما و شمايل به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از همه کس شبيه تر بود.(1) از عايشه نقل شده که مى گويد: من کسى را در سخن گفتن شبيه تر از فاطمه عليهاالسلام به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نديدم . چون بر پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد مى شد، آن حضرت دستش را مى گرفت ، مى بوسيد و در کنار خود مى نشاند و چون پيامبر صلى اللّه عليه و اله بر فاطمه عليهاالسلام وارد مى شد فاطمه از جا بلند مى شد و به استقبال آن حضرت مى رفت و پدر را مى بوسيد و دستش را مى گرفت و در جاى خود مى نشاند.(2)و از عايشه نقل شده است که از فاطمه ياد کرد و گفت : من جز پدرش (پيامبر صلى اللّه عليه و اله ) کسى را راستگوتر از او نديدم .(3)از جابر (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده که مى گويد: هيچ وقت فاطمه را در حال راه رفتن نديدم مگر اين که به ياد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله افتادم که گاهى به سمت راست و گاهى به سمت چپ متمايل مى شد.(4)از عايشه پرسيدند: چه کسى از همه مردم نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله محبوبتر بود؟ گفت : فاطمه . گفتند: ما تنها از مردان مى پرسيم ؟ گفت : همسر فاطمه .(5)از ثوبان خادم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نقل شده که مى گويد: وقتى که رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مسافرت مى کرد، با آخرين کسى که از اهل خانه خداحافظى مى کرد، فاطمه بود و چون از سفر بر مى گشت ، نخستين کسى را که ديدن مى کرد، فاطمه بود. ثوبان مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از جنگى بازگشت و به در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد. ناگاه چشمش به پرده خشنى بر در خانه افتاد و دو دستبند نقره بر دست حسن و حسين عليهم السلام ديد. برگشت و وارد خانه نشد. همين که فاطمه عليهاالسلام اين حال را ديد، دانست که پيامبر صلى اللّه عليه و اله به خاطر آنچه مشاهده فرموده وارد نشده است . از اين رو پرده را کند و آن دستبندها را نيز از دست بچه ها بيرون آورد. بچه ها گريه کردند. فاطمه عليهاالسلام آنها را به بچه ها داد (و فرمود: نزد جدتان ببريد) بچه ها در حالى که گريه مى کردند خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رسيدند، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله آن را از آنها گرفت و به ثوبان فرمود: ((اين ها را نزد بنى فلان - خاندانى در مدينه - ببر و براى فاطمه گردنبندى از عصب (6) و دو دستبند از عاج خريدارى کن زيرا اينها اهل بيت منند و نمى پسندم که خوشيهاى آنان در زندگى دنيايشان باشد.))(7)از موسى بن جعفر عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش ، روايت شده که گويد: ((على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بر دخترش ‍ فاطمه عليهاالسلام وارد شد و در گردنش گردنبندى مشاهده کرد، صورتش ‍ را از او برگرداند، فاطمه عليهماالسلام آن گردنبند را بريد و دور انداخت ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رو به دخترش کرد، و فرمود: فاطمه ! تو از منى ، آنگاه فقيرى آمد، گردنبند را به او داد سپس رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: خداوند سخت خشمناک است بر کسى که خون مرا بريزد و مرا با آزردن عترتم بيازارد.))(8)جعفر بن محمّد بن نقل از پدرش و او از على بن حسين عليه السلام از طريق فاطمه صغرا از حسين بن على عليه السلام به نقل از برادرش حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: ((مادرم فاطمه عليهماالسلام را در شب جمعه اى ميان محراب ديدم که همواره در رکوع و سجود بود تا سپيده صبح دميد و مى شنيدم که مردان و زنان مؤ من را دعا مى کرد و آنها را نام مى برد و دعاى زيادى براى ايشان کرد و براى خودش دعايى نکرد، پس من عرض ‍ کردم : مادر چرا همان طورى که براى ديگران دعا مى کنيد براى خودتان دعا نمى کنيد؟ فرمود: پسرم ، اول همسايه ، سپس خانه .))(9)از عايشه نقل شده که مى گويد: وقتى که رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مريض شد دخترش فاطمه را خواست با او در گوشى صحبتى کرد او گريست سپس با او در گوشى سخنى گفت که او خنديد. حقيقت حال را از فاطمه جويا شدم ، فرمود: اما گريه من به اين حضرت از مردنش خبر داد لذا، من گريه کردم سپس خبر داد که من نخستين فرد از خاندان او هستم که به وى ملحق مى شوم ، از اين رو خنديدم .(10)على بن اربلى مى گويد: (11) براستى که طبع بشر بر حسب فطرت ، مرگ را نمى پسندد و از مردم گريزان است ، زندگى را دوست دارد و علاقمند به حيات است تا آن جا که پيامبران با همه والامقامى و ارج و منزلتى که نزد خداى تعالى و در پيشگاه ربوبى او داشتند و با وجود اطلاع از سرانجام احوال و پايان کارشان زندگى را دوست داشتند و علاقمند به آن بودند و مرگ را نپسنديده و از آن نفرت داشتند؛ داستان حضرت آدم عليه السلام با وجود طول عمر و روزگاران دراز زندگى اش با داوود عليه السلام ، همچنين داستان حضرت موسى عليه السلام با ملک الموت ، همچنين قصه ابراهيم عليه السلام مشهور است . در حالى که فاطمه عليهماالسلام زن نوجوانى بود با فرزندان خردسال و همسرى بزرگوار، هنوز از دنيا طرفى نبسته ، در بهار عمر و آغاز جوانى ، وقتى پدرش به او اطلاع مى دهد که به همين زودى به وى ملحق خواهد شد، از غم مرگ پدر تسلى پيدا مى کند و خوشحال از جدايى دنيا و مفارقت فرزندان و همسر مى خندد و شادمانه و علاقمند به مرگ و آماده فرا رسيدن آن مى باشد! براستى اين مطلب مهمى است که زبانها از توصيف آن عاجز و دلها از درک آن ناتوانند و اين نيست مگر به خاطر امرى که از اين خانواده بزرگوار خدا مى داند و بس ! و به دليل راز و رمزى است که خداوند بدان وسيله ، شرافت و بزرگى بيشترى را به ايشان مرحمت کرده است و در نتيجه ، معجزات نمايانش را خاص ايشان گردانيده و آثار و علايم و نشانه هاى خود را بر ايشان هويدا ساخته و با برهانهاى کوبنده و راهنماييهاى خويش آنان را تاءييد کرده است . و خدا بهتر مى داند که کجا رسالات خود را قرار دهد.در کتاب (( من لا يحضره الفقيه )) آمده است که اميرالمؤ منين عليه السلام به مردى از بنى سعد فرمود: ((آيا از حال خودم و فاطمه عليهماالسلام تو را آگاه نسازم ؟ او در خانه من آنقدر با مشک آب آورد که بند مشک در سينه اش اثر گذاشت و بقدرى دستاس کرد که دستش تاول زد و آنقدر خانه را جارو زد که جامه هايش به رنگ خاک در آمد و آنقدر زير ديگ آتش افروخت که جامه هايش تيره شد و از اين همه کار سخت به زحمت افتاد. به او گفتم اگر خدمت پدرت برسى و از او تقاضاى خدمتگزارى بکنى تو را از مشقت اين همه کار باز مى دارد. فاطمه عليهماالسلام خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد و چون جمعى را خدمت آن حضرت ديد، شرم کرد و برگشت امّا پيامبر صلى اللّه عليه و اله دانست که فاطمه عليهماالسلام براى حاجتى آمده است ، از اين رو فرداى آن روز (پگاه ) هنوز ما در بستر بوديم وارد شد. سلام داد، ما ساکت شديم و از اين که در بستريم خجالت کشيديم . دوباره سلام داد، ما ساکت مانديم ، باز هم سلام داد و ما ترسيديم اگر جواب ندهيم برگردد، زيرا روش پيامبر صلى اللّه عليه و اله چنين بود که سه مرتبه سلام مى داد، اگر اجازه دادند وارد مى شد، اگر نه بر مى گشت . اين بود که جواب سلام آن حضرت را داديم و عرض کرد يا رسول اللّه وارد شويد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد شد و بالاى سر ما نشست و فرمود: فاطمه ! ديروز چه حاجتى نزد پدرت داشتى ؟ ترسيدم که اگر پاسخ ندهيم از جا برخيزد اين بود که من سر برآوردم و گفتم : يا رسول اللّه به خدا سوگند من به عرضتان مى رسانم ، فاطمه بقدرى با مشک آب کشيده است که بند مشک در سينه اش اثر گذاشته و بقدرى دستاس کرده که دستش تاول زده و آنقدر خانه را جارو زده که جامه اش به رنگ خاک در آمده و بقدرى زير ديگ آتش ‍ افروخته که جامه هايش تيره شده است . لذا به او گفتم اگر نزد پدرت بروى و از او تقاضاى خدمتکارى بنمايى ، تو را از مشقت اين همه کار باز مى دارد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: آيا نمى خواهيد به شما چيزى را بياموزم که بهتر از خدمتگزار است ؟ هرگاه به خوابگاه رفتيد سى و چهار مرتبه (( اللّه اکبر )) و سى و سه مرتبه (( سبحان اللّه )) و سى و سه مرتبه (( الحمدللّه ، )) بگوييد. فاطمه عليهماالسلام با شنيدن اين سخنان سر بر آورد و عرض کرد: من از خدا و رسولش راضى ام ، من از خدا و رسولش راضى ام .))(12)در (( کشف الغمه )) از على عليه السلام نقل شده است ، فرمود: ((در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بوديم ، رو به ما کرد و فرمود: به من بگوييد: چه چيز براى زنان بهتر است ؟ همه ما از پاسخ عاجز مانديم تا متفرق شديم . به فاطمه عليهماالسلام مراجعه کردم و گفتم که رسول خدا صلى اللّه عليه و اله چنين چيزى را از ما پرسيد، هيچ کدام از ما ندانست و جواب نداد، فاطمه عليهماالسلام فرمود: ولى من آن را مى دانم : بهترين چيز براى زنان آن است که نه آنها مردان را ببينند و نه مردان آنها را ببينند. خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله برگشتم و عرض کردم : يا رسول خدا! شما پرسيديد: چه چيز براى زنان بهتر است ؟ بهترين چيز براى ايشان آن است که نه آنها مردان را ببينند. فرمود: چه کسى تو را آگاه ساخت ، در حالى که تو نزد من بودى و آن را نمى دانستى ؟ عرض کردم : فاطمه ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شگفت زده شد و فرمود: براستى که فاطمه پاره تن من است .))(13)از مجاهد نقل شده که مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از خانه بيرون شد در حالى که دست فاطمه را گرفته بود. فرمود: ((هر که اين را مى شناسد و هر که نمى شناسد، بداند که اين فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله پاره تن من و قلب و روح من است ، هر که او را بيازارد مرا آزرده ، و هر که مرا بيازارد خدا را آزرده است .))(14)در کتاب (( الفردوس )) از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است : ((اگر على عليه السلام نبود، براى فاطمه عليهماالسلام همتايى نبود.))(15)و نيز در همان کتاب از ابن عباس به نقل از پيامبر صلى اللّه عليه و اله آمده است که فرمود: ((يا على ، خداوند فاطمه را به همسرى تو در آورد و زمين را مهريه او قرار داد پس هر کس با دشمنى تو روى زمين راه رود، مرتکب حرام شده است .))(16)ابن بابويه ضمن حديث طولانيى را که راجع به تزويج اميرالمؤ منين عليه السلام با فاطمه ايراد کرده ، آورده است که پيامبر صلى اللّه عليه و اله مقدارى آب به دهانش کرد و فاطمه عليهماالسلام را طلبيد، او را در مقابل خود نشاند سپس آب دهانش را ميان طشت لباسشويى پاشيد و پاها و صورت را ميان طشت شست و آنگاه فاطمه را خواست و مشتى از آب برداشت بر سر فاطمه عليهماالسلام ريخت و مشتى ديگر به سينه اش و بالاخره روى بدنش پاشيد. سپس طشت ديگرى طلبيد و على عليه السلام را خواست و با على عليه السلام نيز همان کارى را کرد که با فاطمه عليهماالسلام کرده بود. آنگاه آنها را در آغوش کشيد، عرض کرد: خداوندا! اينها از منند و من از ايشانم ، خداوندا چنان که از من پليدى را بر طرف کرده اى و مرا پاک و پاکيزه قرار داده اى از ايشان نيز پليدى را بر طرف کن و آنان را پاک و پاکيزه گردان ! سپس فرمود: برخيزيد و به خانه تان برويد، خداوند ميان شما الفت افکند و به راه و رفتار شما برکت دهد و وضع معيشت شما را اصلاح کند! و بعد از جا برخاست و با دست خود، در را به روى آنها بست .(17)ابن عباس مى گويد: اسماء نقل کرد که من همچنان به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى نگريستم ، آن حضرت ، بخصوص ايشان را دعا مى کرد و کسى را در دعاى به ايشان شرکت نمى داد تا وارد حجره خود شد.(18)در روايتى آمده است که فرمود: ((خداوند به راه و رفتار شما برکت دهد و شما را متحد سازد و بين دلهاى شما بر اساس ايمان الفت ايجاد کند! امور خانواده ات را بر عهده گير! درود بر شما.))(19)از نافع بن ابى حمراء نقل شده که مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را هشت ماه تمام مى ديدم هر وقت براى نماز صبح از خانه بيرون مى آمد از در خانه فاطمه عليهماالسلام مى گذشت و مى گفت : ((درود بر شما، نماز! همانا خداوند اراده فرموده است تا از شما اهل بيت پليدى را ببرد و شما را پاک و پاکيزه قرار دهد.))(20)از جابر بن عبداللّه روايت شده است که مى گويد: چون رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فاطمه را به همسرى على عليه السلام در آورد، (فرمود:) ((خداى تعالى از بالاى عرش دستور اين تزويج را صادر کرد و جبرئيل خطبه عقد را خواند و ميکائيل و اسرافيل با هفتاد هزار فرشته شاهد بودند و خداوند به درخت طوبى وحى کرد که هر چه در، ياقوت و مرواريد دارى ثنا کن و به حورالعين وحى کرد تا آنها را جمع کنند زيرا آنها به دليل خوشحالى از تزويج فاطمه با على آن گوهرها را تا روز قيامت به يکديگر هديه مى دهند.))(21)از شرحبيل بن سعيد نقل شده که مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در بامداد عروسى فاطمه عليهماالسلام با کاسه اى شير بر آن حضرت وارد شد، فرمود: ((پدرت فدايت باد! از اين شير بياشام ، سپس رو به على عليه السلام کرد و فرمود: پسر عمويت فدايت باد! شير بنوش .))(22)از على عليه السلام نقل شده که مى گويد: ((شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى فرمود: خداى تعالى من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين را از يک نور آفريده است .))(23)از اسماء بنت عميس نقل شده که مى گويد: من خود شاهد بودم که فاطمه عليهماالسلام بعضى از فرزندانش را به دنيا آورد ولى وقت زايمان ، خونى مشاهده نکردم ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به من فرمود: ((فاطمه يک حوريه بهشتى است که به صورت انسان آفريده شده است .))(24)از على عليه السلام نقل شده که از پيامبر صلى اللّه عليه و اله پرسيدند: بتول يعنى چه ؟ يا رسول اللّه ما شنيده ايم که مى فرماييد: ((مريم بتول است و فاطمه بتول است )) فرمود: ((بتول ، زنى است که خون حيض نبيند، زيرا حيض در دختران انبياء ناپسند است .))(25)از امام باقر عليه السلام نقل شده که فرمود: ((چون فاطمه عليهماالسلام به دنيا آمد، خداوند به فرشته اى وحى کرد، او به زبان حضرت محمّد صلى اللّه عليه و اله سخن گفت و نوزاد را فاطمه ناميد. سپس فرمود: من تو را به علم و دانش ممتاز کردم و از خون حيض بر کنار ساختم . امام باقر عليه السلام فرمود: براستى که خداوند او را در ازل به علم و دانش ممتاز و از خون قاعدگى پاک ساخته بود.))(26)در روايت ديگرى از ابوهريره نقل است که مى گويد: فاطمه را از آن جهت فاطمه گفتند که خداوند دوستانش را از آتش دوزخ بر کنار ساخته است .(27)از جعفر بن محمّد صلى اللّه عليه و اله به نقل از پدرش روايت شده که مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: فاطمه ! آيا مى دانى براى چه تو را فاطمه ناميدند؟ على عليه السلام پرسيد: چرا؟ فرمود: چون او و پيروانش از آتش دوزخ بر کنار شده اند.))(28)از آن حضرت نقل شده که گويد: ((فاطمه عليهماالسلام در نزد خداى تعالى نه اسم دارد: فاطمه ، صديقه ، مبارکه ، طاهره ، زکيه ، رضيه ، مرضيه ، محدثه ، و زهراء. فرمود: از آن جهت او را فاطمه گفتند، که از بدى بريده است ، و اگر على عليه السلام نبود او در روى زمين همتايى نداشت .))(29)از امام باقر عليه السلام پرسيدند که چرا حضرت زهرا عليهماالسلام را زهرا ناميدند؟ فرمود: ((براى آن که خداى تعالى آن حضرت را از پرتو عظمت خود آفريد و چون تاءييد تمام آسمانها و زمين را به نور خود روشن کرد و چشم فرشتگان خيره گشت و براى خدا به سجده افتادند و عرض کردند: اى خدا و اى مولاى ما اين چه نورى است ؟ خدا به ايشان وحى کرد، اين قسمتى از نور من است که در آسمان خود جا داده ام و آن را از عظمت خويش آفريده ام ، آن نور را از صلب پيامبرى از پيامبرانم بيرون آوردم و آن پيامبر را بر تمام انبياء برترى دادم و از همان نور، امامانى را به وجود مى آورم که قيام به امر کرده و به حقانيت من هدايت مى کنند و پس از پايان گرفتن وحى ، آنان را جانشينان خود در زمين قرار مى دهم .))(30)از على عليه السلام نقل شده که مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: دخترم ! خداى تعالى توجهى به دنيا فرمود، در نتيجه مرا بر مردان جهان برگزيد سپس دوباره عنايتى کرد، همسر تو را بر مردان جهان برگزيد، و نيز سومين بار به دنيا نگريست پس تو را بر زنان جهان برگزيد و بالاخره مرتبه چهارم توجهى فرمود و پسران تو را بر جوانان عالم برگزيد.))(31)درباره معناى قول خداى تعالى : (( فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب عليه )) (32) روايت شده است که فرمود: ((حضرت آدم عليه السلام به حق محمّد، على ، فاطمه ، حسن و حسين از خداوند درخواست کرد.))(33)از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است که فرمود: ((بهشت مشتاق چهار تن از زنان است ؛ مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون که در بهشت همسر پيامبر است ، و خديجه دختر خويلد که در دنيا و آخرت همسر پيامبر صلى اللّه عليه و اله است و فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله )).(34)در روايت عايشه آمده است : بانوى زنان بهشت چهار زن است : مريم دختر عمران ، فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله ، خديجه دختر خويلد و آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون .(35)از ابوسعيد خدرى نقل شده (36) که گويد: روزى از روزها، بامدادان على عليه السلام فرمود: فاطمه ! آيا غذايى دارى به ما بدهى ؟ فاطمه گفت : نه به حق خدايى که پدرم را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشته ، صبحانه چيزى نزد من وجود ندارد که به شما بدهم و دو روز است که چيزى در خانه نيست جز همان مقدارى که شما را بر خود و پسرانم ؛ حسن و حسين مقدم داشتم ، على عليه السلام فرمود: فاطمه ! چرا به من نگفتى تا پى چيزى براى شما بروم ؟ گفت : يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم که درباره چيزى که توانايى آن را ندارى ، خودت را به مشقت بيندازى ، على عليه السلام پس از شنيدن سخنان فاطمه عليهماالسلام با توکل به خدا و به اميد او از خانه بيرون شد، يک دينار قرض گرفت تا بدان وسيله نيازمنديهاى خانواده اش را از بازار بخرد. مقداد بن اسود با آن حضرت رو به رو شد. آن روز، روزى بسيار گرم بود به طورى که آفتاب رنگ سر و صورت مقداد را تغيير داده و پايش را آزرده بود. همين که على عليه السلام او را ديد، اعتراض کرد و فرمود: مقداد! چه باعث شده که در اين موقع از خانه بيرون شده اى ؟ عرض ‍ کرد: يا اباالحسن ! اجازه بده من بروم و از ماجراى من نپرس . فرمود: برادر! سزاوار نيست تا من از راز تو آگاه نشده ام از من بگذرى و بروى ، عرض کرد: يا اباالحسن ! به خدا من مايلم و از شما خواهش مى کنم اجازه دهيد بروم و پرده از راه من برنداريد! على عليه السلام فرمود: برادر! سزاوار نيست که تو حالت را از ما پنهان بدارى . پس گفت : يا اباالحسن ! حالا که نمى پذيرى ، به خدايى که محمّد صلى اللّه عليه و اله را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت چيزى باعث بيرون آمدن من از خانه نشد مگر اندوه و ناتوانى ، زن و بچه ام را گرسنه ترک کردم ، وقتى که صداى گريه آنها را شنيدم عرصه بر من تنگ شد، اندوهناک ، بدون هدف از خانه بيرون شد، اين حالت و داستان من است ! اشک از چشمان على عليه السلام سرازير شد به طورى که محاسنش را تر کرد. فرمود: به آن کسى که تو قسم خوردى ، سوگند ياد مى کنم ، مرا نيز از خانه بيرون نکشيد مگر همان چيزى که باعث بيرون آمدن تو از خانه شده است . اکنون من يک دينار به قرض گرفته ام ، تو اين يک دينار را بگير، من تو را بر خود مقدم مى دارم . دينار را به وى داد، برگشت و به مسجد رفت ، نماز ظهر و عصر و مغرب را به جا آورد. همين که رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نماز مغرب را خواند، چشمش به على عليه السلام که در صف اول بود، افتاد، با پايش به او اشاره کرد، على عليه السلام از جا بلند شد در کنار در مسجد به پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد، سلام داد، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله جواب سلامش را داد و فرمود: يا اباالحسن ، آيا در خانه شامى دارى تا ما را پذيرايى کنى که همراه تو بياييم ؟ على عليه السلام سرافکنده ماند، از خجالت نمى دانست چه جوابى به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بدهد. البته پيامبر صلى اللّه عليه و اله جريان آن يک دينار را مى دانست ؛ که على عليه السلام از کجا گرفته و در کجا خرج کرده ، زيرا خداوند پيامبر را به وسيله وحى خبر داده بود و او را امر فرموده بود تا آن شب نزد على عليه السلام شام تناول کند! چون سکوت على عليه السلام را ديد، فرمود: يا اباالحسن چرا نمى گويى نه ، تا برگردم و يا آرى ، تا همراه تو بيايم ؟ عرض کرد: از روى شرم و احترام به شما ساکت شدم ، حالا بفرماييد در خدمتتان باشيم . رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دست على عليه السلام را گرفت ، رفتند تا به خانه فاطمه عليهماالسلام وارد شدند، در حالى که او ميان محراب بود، نمازش را تمام کرده بود و پشت سرش ظرف بزرگى قرار داشت که بخار از آن بلند مى شد. همينکه صداى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را شنيد از محراب نمازش بيرون آمد و به آن حضرت سلام داد.پيامبر صلى اللّه عليه و اله جواب سلام او را داد و دستى بر سر فاطمه عليهماالسلام که از هر کسى برايش عزيزتر بود کشيد و فرمود: دخترم خدا رحمتش را شامل حال تو کند، چگونه روز را به شب رساندى ؟ عرض کرد: به خوبى . فرمود: رحمت خدا بر تو باد! غذا آماده شده شام ما را بياور! فاطمه عليهماالسلام آن ظرف را برداشت و آورد، مقابل رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و على عليه السلام قرار داد. على عليه السلام همينکه چشمش ‍ به غذا افتاد، و بوى غذا به مشامش رسيد، نگاه تندى به فاطمه عليهماالسلام کرد، فاطمه گفت : (( سبحان اللّه )) چرا چنين تند نگاه کردى ، مگر نافرمانيى از من سر زده تا سزاوار خشم تو باشم ؟ على عليه السلام فرمود: چه خطايى از اين بالاتر مى توانست از تو سر بزند، آيا ديروز بين من و تو صحبت نشد و تو مجدّانه به خدا قسم ياد نکردى که دو روز است غذايى نخورده اى ؟! راوى مى گويد: فاطمه عليهماالسلام نگاهى به آسمان کرد و گفت : خدا در آسمان و زمين مى داند که من جز حق را نمى گويم . على عليه السلام فرمود: فاطمه ! پس اين غذا از کجا است ؟ غذايى که من هرگز نه رنگى چون رنگ آن را ديده ام و نه بويى مانند بوى آن را استشمام کرده ام و نه گواراتر از آن را خورده ام ؟ راوى گويد: پس رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دست مبارک و پاکيزه اش را بين شانه هاى على عليه السلام گذاشت و فشرد و سپس فرمود: يا على ! اين غذا عوض آن دينار است ، اين از جانب خدا پاداش دينار تو است . خداوند هر که را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. آنگاه اشک چشم پيامبر صلى اللّه عليه و اله جارى شد و فرمود: سپاس خدا را که نخواست شما را از اين دنيا بيرون برد تا اين که تو را يا على به منزله زکريا و فاطمه را به منزله مريم دختر عمران قرار دهد.))
پی نوشتها:
1- (( کشف الغمه ، )) ص 142. 2- همان ماءخذ، ص 136. 3- همان ماءخذ، ص 142. 4- همان ماءخذ، ص 139. 5- همان ماءخذ، ص 139. 6- در (( لسان العرب )) ج 8، ص 602 پس از نقل عين عبارت حديث ، در معناى اين کلمه مى گويد: (( خطابى در معالم گفته است : اگر جامه يمنى نباشد، چيز ديگرى به نظرم نمى رسد که گردنبند درست کنند. ابوموسى گويد: من احتمال مى دهم که عبارت روايت همان غصب به فتح صاد يعنى رشته هاى مفاصل حيوانات باشد که شى ء مدورى است ، محتمل است که آن زمان ، عصب بعضى از حيوانات پاک را بر مى داشتند و مثل مهره اى درست مى کردند، وقتى که مى خشکيد، گردنبند مى ساختند...)) . - م . 7- (( کشف الغمه ، )) ص 135 از احمد اين حديث را نقل کرده است که او را در مسند خود ج 5، ص 275 آورده است . 8- همان ماءخذ، ص 142. 9- همان ماءخذ، ص 135 و 136. 10- همان ماءخذ، ص 135 و 136. 11- همان ماءخذ، ص 135 و 136. 12- (( من لا يحضره الفقيه ، )) ص 88. 13- (( کشف الغمه ، )) ص 140. 14- (( کشف الغمه ، )) ص 140. 15- کتاب (( الفردوس )) ، ص 142. 16- کتاب (( الفردوس )) ، ص 142. 17- (( کشف الغمه ، )) ص 142. 18- (( کشف الغمه ، )) ص 142.19- همان ماءخذ، ص 142 و 137.20- همان ماءخذ، ص 142 و 137.21- همان ماءخذ، ص 142.22- همان ماءخذ، ص 142.23- همان ماءخذ، ص 138.24- همان ماءخذ، ص 139.25- همان ماءخذ، ص 139.26- همان ماءخذ، همان ص .27- همان ماءخذ، همان ص .28- همان ماءخذ، همان ص .29- همان ماءخذ، همان ص .30- همان ماءخذ، همان ص .31- همان ماءخذ، ص 140.32- بقره / 37: سپس آدم از پروردگار خود کلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه کرد) و خداوند توبه او را پذيرفت .33- همان ماءخذ، ص 140. 34- همان ماءخذ، ص 140.35- همان ماءخذ، ص 135.36- همان ماءخذ، ص 141


انتهای پیام